دلنوشته
" در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، و آن کلمه خدا بود " و " کلمه " ، بی زبانی که بخواندش ، و بی " اندیشه ای " که بداندش ، چگونه می تواند ، بود؟ و با " نبودن " ، چگونه می توان " بودن " ؟ و خدا بود و ، با او ، عدم ، و عدم گوش نداشت ، حرفهائی هست برای " گفتن " ، که اگر گوشی نبود ، نمی گوئیم ، و حرفهائی هست برای " نگفتن " ، حرفهائی که هرگز سر به " ابتذال گفتن " فرود نمیآرند ، حرفهائی شگفت ، زیبا و اهورائی همین هایند ، و سرمایه ماورائی هر کس به اندازه ی حرفهائی است که برای نگفتن دارد ، حرف های بی تاب و طاقت فرسا ، که همچون زبانه های بیقرار آتشند ، و کلماتش ، هر یک ، انفجاری را به بند کشیده اند ، کلماتی که پاره های " بودن " آدمی اند ... اینان هماره در جستجوی " مخاطب " خویشند ، اگر یافتند ، یافته می شوند ... ... و در صمیم " وجدان " او ، آرام می گیرند ، و اگر مخاطب خویش را نیافتند ، نیستند ، و اگر او را گم کردند ، روح را از درون به آتش می کشند و ، دمادم ، حریق های دهشتناک عذاب بر میافروزند ، ... *دکتر شریعتی*
:قالبساز: :بهاربیست: |